ابی
سید علیمحمد شیرازی ملقب به باب، در اول محرم سال ۱۲۳۵ هجری قمری در شیراز متولد شد. او شارع دین بابی است و بهائیان او را مبشر دین بهائی و اولین شخصیّت محوری دین بهائی میدانند.
او خود را بشارت دهندهٔ آئینی دیگر که قرار بوده بعد از او از طرف خداوند توسط «من یظهرهالله» فرستاده شود، معرفی کردهاست و او به کرات در آثار خود به نزدیکی ظهور من یظهرهالله اشاره میکند. (به اعتقاد بهاییان، من یظهرهالله همان میرزا حسینعلی نوری است که او را بهاءالله میخوانند. سید علی محمد شیرازی شش سال بعد در تبریز به فرمان امیرکبیر، تیرباران شد. از القاب وی میتوان به «نقطه اولی» و «مبشر امرالله» و «سید ذکر» اشاره کرد .
زندگی سید علی محمّد باب
سید علیمحمد شیرازی پسر میرزا رضای شیرازی مردی شیرازی بود. وی مدتی در بوشهر شاگرد تجارتخانه داییش بود. در ۲۱ سالگی جهت زیارت به عراق سفر نموده ودر شهر کربلا با سید کاظم رشتی پیشوای مکتب شیخیه چند بار ملاقات نمود پس از ۱۱ ماه به ایران بازگشت و به تجارت مشغول شد.
حرکت شیخیه
در سال ۱۷۹۰ در ایران ، شیخ احمد احسایی مذهب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است. پیروان او که شیخی نامیده میشدند ، منتظر قیام مهدی موعود بودند. بعد از مرگ شیخ احمد احسایی ، رهبری مذهب شیخیه به یکی از شاگردان او به نام سید کاظم رشتی(۱۷۹۳ - ۱۸۴۳ میلادی) واگذار شد.
سید کاظم رشتی قبل از مرگ، به شاگردانش سفارش کرد تا دنبال قائم موعود بگردند. او میگفت که قائم موعود به زودی ظهور خواهد کرد. در میان شاگردانش فردی بود به نام ملا حسین بشرویهای که برای پیدا کردن مهدی موعود دست به دعا برداشت و چهل روز ، روزه گرفت و در نهایت به سمت شیراز حرکت کرد و در آنجا به سید علی محمّد شیرازی برخورد.
هنگامی که ملا حسین (در تاریخ ۲۳ می ۱۸۴۴) به شیراز رسید، با مرد جوانی که عمامه سبز رنگ به نشانهٔ سیادت بر سر داشت، برخورد کرد. آن مرد بیگانه، ملاحسین را به منزلش دعوت نمود. بعد از اینکه آن جوان از ملاحسین پرسید در شیراز چه کار دارد، او پاسخ داد که برای یافتن قائم موعود آمدهاست. سپس آن جوان از ملاحسین پرسید که آیا نشانهای برای شناختن او داری؟
ملا حسین نیز در پاسخ گفت: «آری، ... حضرت موعود از خاندان نبوّت و رسالت است، از اولاد حضرت فاطمه زهرا علیها سلامالله است. سن مبارکش وقتیکه ظاهر میشود کمتر از ۲۰ و متجاوز از ۳۰ سال نیست. دارای علم الهی است، قامتش متوسط است از شرب دخان بر کنار و از عیوب و نواقص جسمانی منزّه و مبرّا است.»
سپس میزبان جوان (همان سید علی محمد باب) به او گفت: نگاه کن، این نشانهها را در من میبینی ؟ بعد از آن ملاحسین بشرویهای چند نشانهٔ دیگر را از سید علی محمد شیرازی درخواست کرد (از جمله تفسیر سورهٔ یوسف) و در نهایت به او ایمان آورد. بدین ترتیب ملا حسین بشرویهای اولین مومن به باب یعنی اولین حرف از حروف حی (حواریون باب) شد.
سید علی محمد باب در آن هنگام به ملا حسین گفت که از این پس لقب من بابالله و لقب تو باب الباب است.
اعلان قائمیت سید علی محمد باب در مکه
سید علی محمد باب در سال ۱۸۴۴ میلادی، در حالی که دست خود را بر خانهٔ کعبه گذاشته بود، اعلام کرد: «اِنّی انا قائِمُ الّذی کُنتُم بِهِ تَنتَظِرون» (همانا من قائمی هستم که انتظارش را میکشید). این اعلام او مورد توجه مخصوص والیان سُنی قرار نگرفت. اینها همه در حالی بود که قبلاً این ادعا را به ملاحسین بشرویهای (اولین مومن به سید علی محمد باب) اعلام کرده بود.
در نظر روحانیون شیعه نیز این ادعا نه تنها یک امر کفر آمیز ، بلکه حمله به اسلام نیز تلقی میشد و میشود. زیرا به اعتقاد آنها ، حضرت محمد آخرین فرستادهٔ الهی است و آنچه تا واپسین روز ، برای رفع نیازهای بشری لازم است ، در اسلام موجود است.
توقیف و تبعید سید علی محمّد باب
بعد از اینکه تعداد حروف حی به ۱۸ نفر رسید ، سید علی محمّد باب به همراه قدوس برای زیارت خانهٔ کعبه عازم شد و پس از مدتی دوباره به بوشهر بازگشت. کل مدّت سفر او ۹ ماه طول کشید.
ملا محمد علی بار فروشی (قدوس) که به دستور سید علی محمد باب به شیراز رفته بود و یکی دیگر از بابیان را در آن شهر به دستور حسین خان ایروانی (حاکم فارس) دستگیر شدند و شکنجهٔ بسیار تحمل کرده و از شیراز اخراج شدند. حسین خان در نهایت تصمیم گرفت که سید علی محمد باب را نیز دستگیر کند. به همین خاطر عدهای از مأموران خود را از شیراز عازم کرد تا هرکجا که میتوانند او را بیابند و توقیفش کنند. هنگامی که باب از تصمیم حسین خان آگاه شد ، در ژون سال ۱۸۴۵ بوشهر را به قصد شیراز ترک گفت. در بین راه به مأموران رسید و گفت من همان کسی هستم که برای یافتنش تلاش میکنید. او را نزد حاکم فارس بردند و حاکم نیز بسیار با او بد رفتاری کرد. بعد از آن ، سید علی محمد باب به ضمانت دایی خود به منزل او رفت.
پس از مدتی، بیماری وبا در شهر مُسری شد و در همین حین ، باب آزاد شد . وی در تاریخ سپتامبر ۱۸۴۶ به اصفهان عزیمت نمود. در اصفهان در منزل امام جمعه ی آن شهر ساکن شد و پس از مدتی به دستور محمّد شاه قاجار به سمت تهران حرکت کرد.(ژانویه ۱۸۴۷). اما حاج میرزا آغاسی نمیخواست که باب ، شاه را ملاقات نماید. به همین دلیل سید علی محمد باب بعد از گذراندن مدت زمانی در خارج از شهر تهران و بدون آنکه بتواند با شاه ملاقات داشته باشد ، بنا بر نامهای از طرف شاه به تبریز تبعید شد و سپس در قلعهٔ ماکو در منطقهای به همین نام زندانی شد. آن مکان به گمان حاج میرزا آقاسی از این جهت مناسب بود که اکثر مردم آنجا سنی مذهب بودند و در نتیجه کسی به سوی باب جذب نمیشد. اما بر خلاف آن ، عدهٔ دائم التزایدی با او آشنا شدند و از سختگیری زندانبانها نیز کاسته شد؛ به همین جهت دوباره باب را در تاریخ آپریل ۱۸۴۸به قلعهٔ چهریق تبعید نمودند ؛ اما آنجا نیز فایدهای نداشت و هر روز عدهٔ زیادی با او آشنا میشدند. از این رو باب را مجدّداً به تبریز فرستادند و به علما دستور داده شد تا حکم نهایی را در مورد او صادر نمایند. علما هم مجلسی تشکیل دادند و در آن مجلس از باب سوالاتی در مورد ادعای او پرسیدند که باب در جواب آنها ناتوان بود
لذا در آخر، بسیاری از علما بر این عقیده شدند که باب را به مجازاتی شدید محکوم نمایند ، اما حکومت به خاطر شهرت باب با آنان مخالفت کرد. پس از خاتمهٔ مجلس ، باب را به منزل میرزا علی اصغر شیخ الاسلام بردند و خودِ شیخ الاسلام به عنوان مجازات به پای باب یازده مرتبه چوب زد. بعد از همهٔ این کارها ، باب را به چهریق باز گردانده و زندانی نمودند. در حالی که باب در تبعید و زندان به سر میبُرد ، وقایع و درگیریهایی میان برخی پیروان وی و مخالفینش رخ داد(مانند واقعهٔ قلعهٔ شیخ طبرسی ، و واقعهٔ نیریز). سر انجام ، حکومت ایران باب را موجب آشفتگیهای به وجود آمده دانست و دستور داد تا وی را برای اعدام به تبریز ببرند.
سرانجام سید علی محمّد باب
امیرکبیر دستور داد در سال ۱۲۶۶ ه.ق. سید علیمحمد باب را در میدان سربازخانه تبریز تیرباران کنند.
سرانجام پس از چند بار دستگیری و تبعید باب را در زمان ناصرالدین شاه تیرباران کردند.چند تن از پیروانش سر به شورش برداشتند و اقدام به ترور ناصرالدین شاه کردند[نیازمند منبع]. حکومت نیز در تهران اقدام به سرکوب آنها نمود، در تهران گروهی از بابیان را شمع آجین کردند و برخی را پاره پاره کردند و بسیاری نیز به عثمانی گریختند.
خاستگاه تائو/دائو
یکی از ادیان رسمی چینیهای قدیم آیین تائو و یا دائو است. که در قرن ۶ ق.م در چین با مجموعهای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی که اغلب با خرافات و اوهام همراه بود پیدا شد. که بعدها با مسایلی فلسفی و عرفانی نقش بست.
بنیانگذار این دین فردی به نام (لائو تزو/لائوتان) است. او یکی از بزرگترین فیلسوفان بعد از کنفوسیوس بود. وی به حکمت، سکوت و آرامش واقف بود و عمری طولانی کرد. وی از سیاست بیزار اما شغلش نیز کتابدار سلطنت (چو) بود که به آن نیز علاقهای نداشت. بنابراين در صدد ترک چین برآمد. هنگامی که قصد عبور از مرز چین را داشت مرزبان به او گفت:«حال که داری دستگاه حکومت را ترک و گوشه نشینی را انتخاب میکنی، برای من کتابی بنویس» وی کتابی را در دو بخش که مجموعاً ۵۰۰۰ کلمه داشت نوشت و بعد از آن آواره شد. محل مرگ وی مشخص نیست اما ۸۷ سال عمر کرد. نام کتاب او (تائوته/تائوته چینگ= راه و فضلیت) بود. به نظر برخی از محققان اندیشههای اولیه تائویی قبل از لائوتزه بوده ولی او آن را زنده کردهاست.
تائو به معنای راه و فضیلت است. راهی که پیروان این آیین باید در آن حرکت کنند. به عبارتی درست اندیشیدن و یا اصلاً نیاندیشیدن است. تائوئیسمها اعتقاد دارند که«تفکر فقط در مباحث بکار میرود و بیارزش است. تفکر قبل از هر سودی دارای زیان است. آنها اعتقاد دارند که برای راه دست زندگی باید عقل را ترد کرد. به همین دلیل آن را حقیر دانسته و میگویند:» انسان باید به سادگی و گوشهگیری و غرق شدن در طبیعت بپردازد. آنها میگویند دانش فضیلت نیست بلکه هر چه علم بیشتر شود برشمار ارازل افزوده میشود. دانش از خرد به دور است و میان یک خردمند و عارف دانشمند تفاوت زیادی وجود دارد. بدترین حکومت از نظر تائوئیسمها حکومت فلاسفهاست. فیلسوفان در سایه پندارهای خود جریان طبیعی را مسخ شده مطرح میکنند. آنها میگویند: فیلسوفان کارشان سخنآوری و پندار سازی است و این ناتوانی آنها را میرساند. آنها میگویند: روشنفکر دولت و حکومت را به خطر میاندازد، زیرا در قالب و مقررات سخن میگوید. اما در مقابل افراد ساده دل که در امور شخصی خود لذت و خوبی کار مرقون به آزادی را دریافتهاست، اگر به قدرت برسد برای جامعه خطر کمتری نسبت به روشنفکر و فیلسوف دارد. زیرا ساده دل میداند که قانون خطرناک است و قبل از هر فایدهای ضرر دارد. پس چنین فرمانده سادهدلی تا میتواند در زندگی مردم کمتر پیچیدگی ایجاد میکند. و آنها را به حیات ساده که مطابق طبیعت است سوق و راهنمایی میکند.
تائوتیسمها کتابت را امری اهریمنی و مایه پریشانی میدانند. آنها اعتقاد دارند که نوآوری همیشه به ثروت ثروتمندان و زور زورمندان میافزاید. بنابراين به کتابت و صنعت توجهای ندارند. داد و ستد را در حد روستاها قبول دارند.
جنبههای آئین تائو
جنبه فلسفی یا صورت مثبت
میگویند که این دین نیست بلکه، فلسفهای است که در قرن ۴ و ۵ ق.م مطرح شدهاست. و کنفوسیوس در قرن ۶ ق.م با یکی از فلاسفه تائویی به نام (یانگ چو) ملاقات داشتهاست که سعی میکرده تمدن بشری را کنار بگذارد.
یانگچو در در قرن ۵ ق.م میزیستهاست. او میگوید: نظام اجتماعی مردم چین دچار آشفتگی شده و امراض علاج ناپذیری بر جامعه استیلاپیرا کرده و حیات مردم را به خطر انداختهاست. پس هر کس مسئول نفس خودش است ولاغیر. بنابراين زندگی خود را در اولویت قرار داد و آن را گرانبهاتر از هر چیز میدانست. و گفت:«نباید شیاً و امور خارجی بر شخصیت و روح انسان غلبه کند.» یانگ چو و پیروان او به راه تسلیم صرف رفتند و آخرین حکیمی که در این راه به سرنوشت گردن نهاد (چوانگ تزو) بود.
چویانگ ترو گفت: "وقتی دست چپ من به شکل خروس درآید آن را علامت زمان شب میدانم و اگر دست راست من به شکل کمانی در آید آن را آلت شکار مرغی قرار خواهم داد. اگر پایم به شکل چرخی درآید و جان من مانند اسب دوندهای شود بر آن سوار خواهم شد و حرکت خواهم کرد و به اسب احتیاج ندارم. از این صورت متوجه میشویم که نظر وی ساده اندیشی و طبیعت گرایی بودهاست. به عقیده تائوییها مرد حکیم و دانشمند کسی است که راز سعادت عمر و کلید نیک بختی را در زندگی به دست آورد و به قضا و قدر تسلیم شود و به جریان حوادث راضی باشد. آنها نفس خود را تسلیم راه تائو کردند و اعتقاد داشتند هر کس که راه طبیعت انتخاب کند، طبیعت گوهر سعادت عمر و صفای نفس به او عطا میکند.
برخی از متفکران بعدها کتاب (تائو چینگ و چوآنتزو) را جمعآوری و کتاب دینی خود قرار دادند. در این کتاب آمدهاست «شن تائو زندگی خود را بر ترک دانش گذاشت و تن را به تقدیر سپرد، و نسبت به اشیا وامور دنیوی بی اعتنا شد. او گفته» دانش غیر از معرفت نیست." او دانش را بیاعتبار دانسته و در صدد نابودی آن بود. او تفکر گذشته و آینده را ترک و به همه چیز بیتفاوت بود و به هرجا که سوق داده میشد میرفت. او همانند گردبادی سیار به هر کجا میرفت و خود را در معرض باد طبیعت قرار میداد. کتاب تائوچینگ که همان فلسفه تائو است در قرن ۴ ق.م تنظیم شده فلسفه آن بر این قائدهاست که " هر گاه اشیا در طریق طبیعی سیر کنند هر آیینه با نهایت هماهنگی و تناسب و کمال حرکت خواهد کرد. تائو یک راه ازلی است و به هیچ مانع و حایلی برخورد نمیکند به سهولت و نرمی پیش میرود. تائو تعریف غیر ممکنی دارد و میگویند که کلمات و عباراتی که در زمان حادث بوجود میآید ممکن نیست بر امری ازلی و قدیمی احاطه داشته باشد. بنابراين هر اسمی بر تائو عین حقیقت آن است.
تائو در پردهای از اسرار است. سعی و تلاش در طلب تائو انسان را به حالت سرمدی قبل از وجود (عالم عدم) میکشاند. در این کتاب مطرح شده که تائو چگونه در عالم هستی اثر گذاشتهاست و تائو خودش پاسخ میدهد که:" هدف انسان در زندگی آن است که خودش را با تائو هماهنگ کند تا در طول عمر به حد کمال برسد. همان گونه که زمین و آسمان در اثر جریان تائو به تناسب و التزام کاملی رسیدهاند و همان طور که خاقانهای دوران گذشته در نتیجه تسلیم مطلق خود به طریقه تائو برای خود و رعایای خود خوش بینی و فراوانی به بار آورند. بر همین قیاس هم، هر فرد میتواند به مرتبه سلامت و سعادت برسد به شرط آن که زندگی خود را با تائو هم وزن کند. تائوئیسمها اعتقاد دارد که انسان فاعل مختار است و در انتخاب روش زندگی خود آزاد است و حتی میتواند راهی را بر خلاف راه ازلی تائو پیش گیرد که حاصل آن رنج و درد است. شاید انسان از روی پندار و غرور خود را بزرگتر از طبیعت ببیند و تصور کند که میتوان بر طبیعت پیروز شود. اما این خیال باطل است و انسان گرچه مختار است و تائو او را آزاد گذاشته، ولی تا میتواند باید با قانون تائو معارضه نکند.
میگویند که طبیعت مشوق و نیکوکار نیست و با بیرحمی و بیتفاوتی هر چه خواست میکند. هر که با تائو مخالفت کرد نابود میشود. هرکس خودخواه است هرگز نخواهد درخشید و خود پسند هرگز راه کمال نخواهد پیمود. چین کسی مانند غدهای ناهنجار مورد نفرت تائو خواهد بود. تائو پر خروش نیست بلکه خاموش و بیآزار است که دیده و شنیده نمیشود و باید با حالت کشف و شهود آن را شناسایی کرد.
چینیها اعتقاد دارند که تائو به معنای راه و صراط است. آسمان، زمین و انسانها میتوانند خود را با تائو هماهنگ سازند تا از کمال وجودی خود بهتر بهره ببرند. تائو ضمن آن که ساکت راکد است در عین حال هیچ کاری و چیز نیست که نکرده باشد. کسانی که راه تائو را مطالبت نمیکنند شاید به طور موقت در اعمال خود کامیابی جزیی داشته باشند، ولی خبر ندارند که قانون تائو تغییر ناپذیر است. تائو در مقابل همه چیز ثابت و استوار است و هر حرکتی بر خلاف تائو اگر به آخر هم برسد فوری واکنش خواهد داشت.
تائوئیسمها اعتقاد دارند که همه چیز به عالم وجود برمیگردد و از آنجا به عالم عدم بازگشت میکند. بسیاری از چیزها که در عالم رشد و شکوفا شدهاست دوباره به اصل خود باز میگردد. یعنی همه چیز به نقطه حرکت خود را رجوع میکند و در آنجا همه موجودات به هم آمیخته شده و یک واحد مطبق را تشکیل میدهد و این نتیجه معیشت راه تائو است. تمامی موجودات که در زیر آسمان جای گرفتهاند اسیر قدرت تائو هستند. تائو همواره خود را تیره و تار نشان میدهد ولی ثابت و اصیل است و ضمن مخفی بودن بر همه موجودات احاطه دارد. تائو با چشم دیده نمیشود و به همین دلیل تصور میکنند که تائو نامعلوم و معدوم است. اگر به او گوش بسپارند، چیزی شنیده نمیشود بنابراين تصور میکنند که آرام است. اگر دست به سوی او دراز کنند نمیتوانند او را لمس کنند. بنابراين تائو را جز لایتناهی میدانند.
حواس انسانها تائو را موشکافی میکند ولی عاقبت سرگردان و حیران میشوند. تائو شخصیت و هویت ندارد اما همه شخصیتها و هویتها مظاهر گوناگون او هستند که در دنیا ظاهر شدهاند. او دارای صورت و شکل نیست و از این رو افراد متفکر درباره او اندیشه میکنند اما برای او هیچ گونه رسم پرستش و عبادت به جا نمیآورند. او به استدعا و التماس مردم پاسخ نمیدهد بلکه یک سبک عملی و ازلی است که به واسطه تائو همه معدومها بوجود میآیند. همه چیز در اثر تائو از نیست به هست در میآید. و اگر در مورد آن تفکر خاصی داشته باشند به جایی نمیرسد. از آن جایی که سرونوشت تائو سرونوشت همه چیز را معین میکند میتوان آن را حاکم نامید که اطاعت و توافق با اراده آن یک نوع ایمان عرفانی لطیف است که از فلسفه بالاتر است و هر کس سعی دارد تا خود را با این حقیقت ازلی وفق دهد.
در کتاب تائو چینگ که تعلیم تائو در آن درج شدهاست تعایم اخلاقی زیادی دیده میشود که از دو قاعده (مثبت و منفی) پیروی میکند. هر تائویی که در قاعده مثبت وارد میشود در قاعده منفی نیز وارد میشود تا به آن تعلق یابد. مردی که به تعالیم تائو رفتار کند در اثر هم وزن ساختن وجود خود با تائو دارای یک نیروی سحری خواهد شد که این نیروی سحری جنبه منفی دارد و از برکت آن هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نمیشد و حتی میتواند با افراد قصیالقلب و جانوران درنده و ... مقابله کند واز مرگ در امان باشد. کسی که دارای نیروی تائو باشد حیات طولانی دارد و میتواند از انحلال و ضعف قوا مصون بماند. در این کتاب آمده است«من بدان کسانی که به من نیکی کنند، نیکی میکنم. و بدانها که نیکی نمیکنند و نیز باز نیکی میکنم و این چنین نیکی باقی میماند» در جایی دیگر میگوید«این که مردم را دروغگو میشماری، این عیب در خودت هست. چرا که سخن آنها را قبول نداری» تائو چینگ میگوید: فرضیه حکومتی چین با این عبارت مشخص میکند که تنهاترین اصل سیاسی که تائو در کتاب تائو چینگ سازگار است آزاد گذاشتن مردم است. عدم ملاحظه حکومت در زندگی مردم راه پایداری صلح آزادی است.
تائو به طور ازلی وابدی غیر فعال است ولی با این همه چیزی و کاری نیست که او نکرده باشد. اگر خاقان و حاکمان چین در برگه نوشتهاند این اصل را رعایت میکردند همه به راه صلاح پیش میرفت.
در این کتاب مدینه فاضله را روستایی کوهستانی معرفی میکند، سرزمین کوچک با جمعیت اندک که در آن ماشینهای وجود دارد که و چندین برابر انسانها کار میکنند. اما مردم از آنها استفاده نمیکنند و نمیخواهند که به جای دیگر مهاجرت کند. در این سرزمین وسیله نقلیه فراوان است اما کسی مایل به راندن آن نیست. اسلحه جنگی فراوان است ولی کسی حاضر به استفاده از آن نیست. در واقع مردم روستا میخواهند با صلح و صفا زندگی کنند. بنابراين دیگر محلی برای جنگ و نزاع وجود ندارد. در این کتاب آمده است«اسله هر چند زیبا است ولی وسیلهای مورد اکراه است و باید از آن دوری کرد.»
جنبه سحری یا جادویی
مردم چین از قدیم در صدد عمر طولانی بودند و در آیین تائوئیسم جنبههایی در جهت رسیدن به سحر مطرح شد. مثلاً خود تزو میگوید: هر کس که در کنه تائو وارد شود به حیات ابدی میرسد و در این صورت هیچ درنده و گزندهای نمیتواند به او زیان برساند. همانطور که در زمان خاقان «فوشی» چنین اتفاقی افتاد و او به تائو وصل شد و عمر جاودانه پیدا کرد و فاصله و برابر سوار شد و به آسمان صعود کرد. هم چنین فرشته غربی یا ملکه مادر که زنی بود به تائو وصل شد و عمر جاودانه یافت. کم کم تائو جنبه سحری پیدا کرد و در زمان خاقان «ووتی» از سلسله «هان» فالگیری به نام «لی شائو چین» خاقان را فریب داد و به او گفت: برو در کنار کوره کیمیاگری که در فلان کوه قرارداد و به گمت ارواح آسمانی عمل «شنجرو» را به طلا تبدیل کن و از آن طلاها ظروفی درست کن و غذای خود را در آن بخور تا عمر جاودانه پیدا کنی.
و در مورد دیگر به خاقان گفت: که به کوه «تای شان» برود و با اعمال و تشریفات خاصی برای ارواح آسمانی از مرگ خلاصی پیدا کند و حیات ابدی پیدا نماید. همان طور که خاقانی قبل از تو این کار را کرد و عمر جاودانه یافت.
از قرن اول میلادی سحر در آیین تائو جای خود را باز کرد و اغلب خاقانها عمر جاودانه پیدا کردند. یک خاقان چینی به نام «چانگ تائولینگ» از چین غربی به چین شرقی مهاجرت میکند و انجمن سرّی به نام «۵ پیمانه برنج» تشکیل میدهد. و هر کس میخواست که به عضویت آن درآید باید ۵ پیمانه برنج میآورد. بنابراين چانگ تائولینگ به معلم آسمانی لقب میگیرد و بعد از ۱۲۲ سالگی سوار بر ببری به آسمان میرود. پس از او جانشینانش راه او را ادامه میدهند و مردم هدایایی زیاد برای او تقدیم میکنند. تا این که ثروت آنان بیش از حد میشود و این موضوع تا انقلاب کمونیستی چین ادامه داشت.
از قدیم در تائو جادوگری تأثیر زیادی داشت. محقق برجستهای که در قرن چهارم به نام «کوهونگ» زندگی میکرد کتابی مینویسد که در آن زمان، انواع و اقسام تائو را ذکر میکند و طریقه رسیدن به آن را ریاضت هر روزه و تارک دنیا بودن میداند تا این که به امداد غیبی برسند. او در کتابش از مهر سحری نام میبرد که اگر آن را بر گل بزنند و آن را بر طویله حیوانات؛ انبار و خانههای خود آویزان نمایند؛ هیچ روح خبیثی نمیتواند از آن عبور کند.
جنبه دینی
از سال ۱۶۵ میلادی آیین تائو رنگ دینی پیدا کرد و در آن سال خاقانی به نام «هوآن» از سلسله هان رسماً هدایایی را به لائو تزو که موسس تائو بود تقدیم کرد و معبد مخصوص را برای او بنا کرد و رسماً به آن جنبه دینی داد. اما مجدداً این جنبه دینی کم رنگ شده تا در دوران «لی شی مین» در قرن هفتم که بنیانگذار سلسله «تانگ» بود به وی ایمان آورد و رسمیت مخصوص به آیین تائو میدهد.
در قرن هفتم در سراسر چین آیین بودا رواج پیدا میکند و آیین کنفوسیوس نیز پیروان فراوان داشت. با آن که فضلا به آیین بودا گرایش داشتند امّا به لحاظ اخلاقی به آیین کنفوسیوس داشتند. بنابراين تائو از نظر روشنفکران و طالبان علوم غیبی یک نوع مقبولیت داشت ولی هیچ یک از آیینهای تائو و کنفوسیوس افراد بیسواد را راضی نمیکرد و آنها به آیین بودایی گرایش داشتند. در آیین تائو منابعی وجود داشت که در برابر آیین بودا که ارمغان سرزمین بیگانه بود میتوانست قد علم کند و به همین خاطر افسانههای زیادی برای لائو تزو مطرح شد. آنها برای خاقان الوهیت قایل شدند و آن را عالم اسرار میدانستند. و در کنار معبد او به تقلید از بوداییان مجسمههایی ساختند و نوشتههایی در ردیف صحف مرسل بود و معابد بزرگی در مقابل بوداییان بنا کردند. بنابراين مردم میآموختند که در این معابد روح لائو تزو حاکم است و او را به عنوان معبودی برجسته قرار دادند. این روش در تائو بدون غرض نبود. در سال ۱۰۰۴ میلادی «چن تسونگ» خاقان چین که از تاتارهای ختن شکست خورد برای حکومت او یک ننگ محسوب میشد. و به عبارتی اعتبار خود را از دست داد. بنابراين برای چاره جوی به دنبال ساحران و جادوگران رفت و وزیر مکار او پیشنهاد داد که از طریق امور غیر واقعی (دروغ و شیادی) آبروی خودش را بدست آورد. اما وی قبول نکرد.
وزیر گفت خاقانهای چین در گذشته بعد از شکست به این نیرنگها متوصل میشدند و چارهای جز این نیست. بنابراين با مراجعه به کتابخانه سلطنتی و هم فکری دانشمندان؛ نظریه وزیر تایید شد و در سال ۱۰۰۸ میلادی مجلسی تشکیل و در آن اعلام شد که در رویای به او نشان داده شد که ملکوت آسمانی به او فرمان دادهاست و الان نیز آن فرمان از دیواره دروازه شهر آویخته شدهاست. نوشتار طومار چیزی شبیه به کتابت لائوتزو بود. مردم با دیدن این طومار بر دروازه شهر تسونگ را معظم و معزز معرفی کرده و طومار مذکور به سراسر چین فرستاده شد. در سال ۱۰۱۲ میلادی مجدد اعلام شد که در مکاشفهای نگارنده طومار (یوهوانگ) بودهاست. وی در قرن ۹ میلادی فردی در ردیف لائوتزو بود و به همیت دلیل در میان مردم جایگاه ویژهای پیدا کرد و مردم از خاقان راضی شدند و از دینی که او در آن مورد نظر و تفقد خدایان اساطیری قرار گرفته بود شاد شدند و از آن زمان به بعد خاقان را آسمانی و یگانه ذات واحد میدانستند و شروع به یک هزار حکایت برای مردم کردند.
تسونگ برای جلب رضایت مردم کم کم صحبت از بهشت و دوزخ کرد و گفت افرادی که نیکوکار هستند به بهشت میروند که مکان آن جزیرهای است بین چین و ژاپن و تا کنون کسی از آنان بازنگشتهاست. و دوزخ مکانی است که در آن افراد بد عذاب و شکنجه میشوند. از آن زمان به بعد در آیین تائو روحانیون آمدند و به این اندیشههای خرافی دامن زدند و مردم به لائو تزو اعتقاد خاصی پیدا کردند. آنها تزو را خاقان عالم زبر جدین میدانستند. کم کم تثلیت و سه گانه پرستی در آیین ریشه پیدا کرد و ثالوثی به نام سه گوهر طاهر که شامل (لائوتزو/لینگ پانو/یوهوانگ) بود شکل گرفت.
آنها اعتقاد دارند که ۸ روح جاوید به اتفاق خدای کانون خانوادگی و خدای محافظ شهر بر کل عالم حکومت میکند. در افسانههای تائویی ارواح جایگاه زیادی دارند و میگویند که آنها در کوهستانهای مرتفع زندگی میکنند و ابتدا انسانهای زاهد و ریاضت کش بودند که یکی از آنها شراب ناب درست میکند و دیگری آن را مینوشد و یکی نی مینوازد و مابقی آنها را نگاه میکنند.
خدای (هوشین کو) در ابتدا دختری بود که در مغازه فردی زندگی میکرد و در اثر ریاضت به ابدیت رسید. خدای حافظ دروازهها ۲ نفر هستند که در اول هر سال مورد احترام قرار میگیرند. تصاویر آنها با البسه سپاه غ نیزه و شمشیر مشخص است که به روی دو لنگه درب دروازه آویزان میکنند. تا به برکت آنها به شهر آسیب نرسد. با این اوصاف آیین تائو دوام نیاورد.
شخصیت چوانگتزو
چوانگ تزو شخصیتی دیگری است که در تائو اهمیت و جایگاه خاصی دارد. او در قرن ۴ ق.م میزیست و در فلسفه تائو شناخته شدهاست. او سعی میکرد که دستورات لائو تزو را انتشار دهد. او که دارای ۳۳ مقالهاست در حقیقت مبادی افکار کنفوسیوس را دنبال میکند. وز در حالی که به تائو ایمان داشت و آن را مرکزیت وجود میدانست اما در مسئله تبدیل صورت تائو یا تحویل طبیعت از کتاب تائو چینگ فراتر رفته و میگوید:" اشیا و موجودات عالم در یک حرکت دایرهای از وجود و تحول دور میزند. زمانها به طور متوالی فرا میرسد و فصول چهارگانه از پی هم میگذرد و هر کدام که وارد میشود دیگری نابود میشود. و از این دایره بینهایت (یانگ و یین) بوجود میآید. و این فعل و انفعالات که در اثر ادغام بوجود میآید میان مردم و تا ابد وجود خواهد داشت.
چوانگ تزو برای مبدا سکون و عدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال میکند که«چون در این عالم قائده تبدیل احوال طبیعی به طور منظم حکم فرما است به همین دلیل نیک و بد مطلق وجود ندارد. و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در زمان حال بوجود میآورد مانند چیزههایی است که در زمان گذشته و آینده بوجود آورد و یا خواهند آورد. وهمه آنها در زمان خود خوب و ضروری هستند. بنابراین خوب و بد یا خیر و شر مطلق وجود ندارد و با مثالی میگوید:» اگر انسان در مردابی بخوابد به بیماری فلح مبتلا میشود ولی همین مرداب برای مارماهی مناسب است. برای انسان زندگی به روی شاخه درخت خطرناک است ولی برای میمون مناسب است. در نتیجه خوبی و بدی یک امر واحد برای انسان؛مارماهی و میمون نیست. و هر کدام نسبت به دیگری فرق میکند و هیچ کدام قاعده مطلق نیست. این اندیشه باعث شد که او درباره گذشته نیز نظر دهد که«ما آن کس را که در زمان نامناسب به خطا آمد و بر ضد جریان آب شنا کرد ناحق میخوانیم و آن کس را که به هنگام مناسب آمد و با زمان خود سازگار بود حامی حق میدانیم. شما چگونه بین بلندی و پستی فاصله مینهید و بین کوچک و بزرگ قیاس میکنید). چونگ تزو میگوید:» سر در گمی بشر به حیرتی در جهان موجودات دیگر به طور مقایسه درست و نادرست، کامل و ناقص تشبیه میکند.«و میگوید»شیر دریایی که یک پا دارد بر هزار پا حسد میورزد و مار بر باد و باد نیز در کار چشم حیران است. و چشم بر فکر وعقل حسد میورزد."
شیر دریایی به هزار پا میگوید من در آرزوی یک پای دیگر هستم ولی به مراد خود نمیرسم. تو این همه پا را از کجا آوردهای؟ او میگوید: طبیعت من چنین است و من در ساختن آن هیچ نقشی ندارم. هزار پا به مار میگوید: چگونه من با این همه پا نمیتوانم به تندی تو که هیچ پا نداری حرکت کنم؟ مار میگوید: این یک ساختمان طبیعی است و در آن هیچ تغییری روانیست. و به پا هیچ حاجتی ندارم. مار به باد میگوید: من میتوانم در یک جهت به سرعت حرکت کنم اما شکل و اندام دارم. چطور تو که هیچ شکل و اندام نداری میتوانی از شمال به جنوب و از شرق به غرب بوزی و همه جا را درنوردی؟ باد میگوید: درست است که همه دنیا را در مینوردم و حتی درختان تنومند را میشکنم و حتی بناهای بزرگ را ویران میکنم. اما آن که بتواند مرا پس بزند از من تواناتر است.
تزو میگوید که باد خردمند است و در داوری به کسی حسد نمیورزد. و در تحلیل عاقلانه روشن ساخت که قدرت او با دیگران متفاوت است. و همان باد به طور نسبی خالی از ضعف نیست. چرا که گفت«هر کس که مرا پس بزند از من تواناتر است.»
از این سو باد با نیروی قدرت به راهی میرود که طبیعت نشان دادهاست. چونگ تزو این منطق را برای انسان صادق میداند و میگوید: "انسان نباید درباره بزرگ و کوچک، بلند و پست؛ درست و نادرست مجادله کند بلکه باید همه چیز را به تقدیر و تغییر تائو بسپارد. که اگر چنین کند در وحدت طبیعت به باد و مار و هزارپا خواهد پیوست.
لانگ تزو اعتقاد داشت که مرد حکیم حواس خود را برای درک اشیا متغیر و موجودات متعدد عالم وجود یا عالم ماده به طور انفرادی خسته نمیکند بلکه همیشه سعی میکند که در اموال کلی عالم سیر کند و با چشم جهانبین خود بر مطلق اشیا نظر کند.
از دید تزو جان انسان در تائو جای دارد و در تائو ذرات وجود او مطرح است. بنابراين تمایز و تباین را ترک میکند و همه چیز را در عالم یکی میداند. و در مثالی میگوید: بشنو ولی نه با گوش خود بلکه با فکر خود؛ و فکر کن با جان خود. بگذار حس شنیدنت با همان گوش بماند و فکرت با همان تصاویر و تخیلات خود درنگ کند ولی تو از جان و روان خودت پرتو بگیر و با سلامت با خارج سازگار باش که تائو همین است. چوانگ با همین عقیده مبانی فلسفی خود را پیش میبرد و بدون آن که غم و اندوهی به خود راه دهد و بیدردسر زندگی خود را طی میکرد.
در حکایتی از او میگویند: زمانی که زنی تزو مرگش فرارسید دوستی به نام «هوی تزو» داشت که مرد عاقلی بود. وی برای تسلیت به دیدن تزو رفت. و دید که تزو در گوشهای نشستهاست و طبلکی میزند. مرد گفت: زنت مرده و پسرت بیسرپرست شده. خجالت نمیکشی؟
گفت: اول که زنم مرد افسوس خوردم. اما بعد فکر کردم متوجه شدم که او از ازل بیجان بوده و صورت و شکلی هم نداشتهاست و از لوث ماده نیز پاک بودهاست. در طول یک دوره آشفتگی که اسمش حیات و زندگی است. این ماده بوجود آمده و شکل گرفت و این صورت جان پیدا کرد و به صورت زن درآمد. حال که کارها بر عکس شدهاست یعنی تغییر و تبدیل انجام شد و این صاحب جان بیجان شد و این صاحب صورت ترک صورت گفته و نابود شده؛ دیگر باید غصه بخورم؟ و سرگذشت زن من عین فصول سال است که میآیند و میروند و پا برجا نیستند و همان طور که بر آنها افسوس نباید خورد بر مرگ زن من نیز نباید افسوس خورد و اگر افسوس بخورم از حقیقت تقدیر جاهل ماندهام.
یکی دیگر از مسایلی که درباره او مطرح میکنند؟ روزی در کنار رودخانهای نشسته بود و ماهی میگرفت. و دو نفر از طرف حاکم «چو» آمدند و گفتند که او نزدوی شود. تزو گفت: من شنیدهام که در نزد حاکم لاک پشتی است که ۳۰۰۰ سال پیش مرده و از اجدادش به او رسیده و این مقدس میشمارد. به نظر شما اگر این لاکپشت زنده باشد و در لجن زار زندگی کند بهتر است یا مرده باشد و درون محفظهای نگهداری شود و مقدس بشماریدش؟
گفتند: اگر زنده باشد. گفت: من الان زندهآم و در لجن زار!
فلسفه چوانگ تزو توسط لائوتزو گسترش یافت و جنبه سحری به خود گرفت.
بوداگرایی
دین و فلسفهای مبتنی بر آموزههای سیدارتا گوتاما که در حدود ۵۶۶ (پیش از میلاد) تا ۴۸۶ (پیش از میلاد) میزیستهاست.
بوداگرایی بتدریج از هندوستان به سراسر آسیا، آسیای میانه، تبت، سریلانکا، آسیای جنوب شرقی و نیز کشورهای خاور دور مانند چین، مغولستان، کره و ژاپن راه یافت. بوداگرایی به عنوان دین پاکان یا Ārya dhrama در نظر گرفته میشد و یکی از ادیان شرمنی موجود است و با ۳۵۰ میلیون پیرو یکی از ادیان اصلی جهان به شمار میآید. بوداگرایی بیشتر بر کردار نیک، پرهیز از کردار بد و ورزیدگی ذهنی تاکید دارد.
آماج این ورزیدگیها پایان دادن به چرخه تولد مجدد یا سمساره است که از طریق بیداری یا درک واقعیت راستین، رسیدن به رهایی یا نیروانا صورت میگیرد.
اخلاقیات بوداگرایانه بر بن-پایههای بی گزندی و رواداری برپا شدهاست.
بوداییان همواره از روشهای درون پویی برای یافتن بینش نسبت به کارکردهای بنیادین روان آدمی و فرایندهای علّی جهان بهره میگیرند.
آثار نوشتاری بوداگرایی بسیارند و بخش ارزندهای از ادبیات دینی جهان بشمار میروند.
فهرست مندرجات آموزههای بودا
۲ شاخههای بوداگرایی
۳ خاستگاه اندیشههای بودا
۴ بوداگرایی و ایران
۵ جستارهای وابسته
۶ منابع
۷ پیوند به بیرون
آموزههای بودا
چکیده آموزه بودا اینست:
ما پس از مرگ در پیکری دیگر باز زاییده میشویم. این باززایی ما بارها و بارها تکرار میشود. این را چرخه هستی یا زاد و مرگ مینامیم. هستی رنج است. زایش رنج است. پیری رنج است. بیماری رنج است. غم و اندوه، ماتم و ناامیدی رنج است. پیوند با آنچه نادلخواه است رنج است. دوری از آنچه دلخواه است رنج است. خلاصه اینکه دل بستن رنج آور است.(و این رنج زمانی پایان مییابد که دیگر منی ؛یا درک کنندهای نباشد چه او در قید حیات باشد چه نباشد(نگارنده)). هدف باید بریدن از این رنج و چرخه وجود باشد.
درک چهار حقیقت اصیل، هسته اصلی آموزه بودا را تشکیل میدهد. این حقایق عبارتاند از:به رسمیت شناختن وجود رنج.
دلیل رنج دیدن، تمایلات نفسانی است.
بریدن از رنجها دست یافتنی است.
راهی برای رسیدن به جایگاه بیرنجی وجود دارد.
این راه، راه اصیل هشتگانه نام دارد زیرا عوامل سازنده آن این هشت اصل هستند:گفتار درست
کردار درست
معاش درست
کوشش درست
توجه درست
تمرکز درست
جهانبینی درست
پندار درست
آدمی بیمار است. بودا راه درمان این بیماری را درک آن چهار حقیقت میداند:
کار حقیقت نخست از چهار حقیقت اصیل تشخیص این بیماری بهعنوان بیماری رنج در انسانهاست. حقیقت دوم دلبستگیها را بهعنوان باعث و بانی این بیماری باز میشناسد. سومین حقیقت شرایط را سنجیده و اعلام میکند که بهبود امکانپذیر است. حقیقت چهارم تجویز دارو برای دست یافتن به سلامت است.
درک این حقایق و اصول، به تمرکز و مراقبه نیاز دارد. این درک باعث احساس مهرورزی نسبت به همه موجودات میگردد.
این آموزهها آیین بودا (دارما) را تشکیل میدهند. بودا خود، آیین خود را مانند قایقی مینامد که برای رسیدن به ساحل رستگاری (موکشا) به آن نیاز است. ولی پس از رسیدن به رستگاری دیگر به این قایق نیز نیازی نخواهد بود. رسیدن به ساحل رستگاری آدمی را به آرامش و توازن مطلق میرساند. آنجاست که شمع تمامی خواهشها و دلبستگیها خاموش میشود. به این روی این پدیده را در سانسکریت نیروانا یعنی خاموشی مینامند.
راه اصیل هشتگانه که نسخه تجویز بیداردل (بودا) برای درمان رنجهایی است که همه بُوَندگان (موجودات) دچار آن هستند خود به سه گروه دسته بندی میشود:
درستکاری (شیلا)، یکدله شدن (سامادی) و فراشناخت (پرگیا).
این سه مفهوم هسته تمرینهای روحانی بوداگرایی را میسازند. درستکاری که در راه هشتگانه به گونه گفتار درست، کردار درست و معاش درست آمده دستوراتی اخلاقی مانند خودداری از کشتن و دروغگویی را در بر میگیرد. یک بخش از درستکاری در بوداگرایی مربوط به دهش (دانا) میشود. این دهش تنها به مواردی مانند صدقه دادن و سخاوتمندی محدود نمیشود و معنی مشخص دینی دارد، یعنی تأمین نیازمندیهای روزانه همایه (جامعه راهبان بودایی (سنگها)). هموندان (اعضاء) همایه نیز به نوبه خود به دهش میپردازند. دهش آنها بالاترین دهشها یعنی آموزش آیین بودا (دارما) است.
مفهوم دوم راه هشتگانه یعنی دل را یکدله کردن یا کار کردن بر روی تمرکز است که سه بخش کوشش درست، توجه درست و تمرکز درست را در بر میگیرد. در این مرحله تمرکز شدیدی دست میدهد که در آن اندیشنده با موضوع اندیشه یکی میگردد. این پدیده، شهود و رسیدن به فراشناخت نیست بلکه یک پدیده روانی است. اینکار از راه یوگا و درونپویی انجام میگیرد. بوداگرایی همانند دیگر کیشهای هندی ذهن را ابزار بنیادین رهایی میداند و بر ورزیدگی درست ذهن تأکید مینماید. آماج کوشش درست یکپارچگی ذهنی و جلوگیری از پراکندگی اندیشه است. توجه درست باعث آگاهی از احساسات و آگاهی از کنشهای بدن و ذهن میگردد. این تمرینات سرانجام ما را به تمرکز درست میرساند که رسیدن به حالات گوناگون آگاهیهای خلسه آمیز در حین درون پویی (مراقبه) است و با آزمودن خوشنودی بزرگی همراه است. رسیدن به این حالات را دروننگری (دیانا) مینامند.
بخش آخر راه هشتگانه یعنی جهان بینی درست و پندار درست تشکیلدهنده فراشناخت (پرگیا) است. رسیدن به فراشناخت یا بعبارتی حکمت اعلاء در بوداگرایی به معنی یافتن دسترسی مستقیم به واقعیت نهفته در پشت چیزها و یافتن بینشی فراسوی هرگونه شناخت است. این گام پس از گامهای درستکاری و یکدِلگی میآید و نتیجه یک درون پویی ویژه بودایی است. جهانبینی درست همان درک کامل چهار حقیقت اصیل و پندار درست همان مهرورزی و عشق است که ذهن را از شهوت، بدخواهی و ددمنشی میپالاید. اینها راه را برای رسیدن به فراشناخت هموار میسازند.
چکیده اینکه:
از دیدگاه بودا ما اگر خواسته باشیم که از چرخه زاد و مرگ رهایی یابیم (در صورتی که به آن چرخه باور داشته باشیم) باید گرایشهای نفسانی را کنار بگذاریم، درستکار باشیم، به یوگا پرداخته به حالات خلسه روحی دست پیدا کنیم که این تجربیات باعث مهرورزی ما به همهٔ موجودات و بوندگان میشود و سپس از راه این درکها و تمرکزهای ژرف به روشنی و بیداری میرسیم و از این دور باطل خارج میشویم.
شاخههای بوداگرایی
بوداگرایی از دیدگاه شمار پیروان، پس از مسیح باوری، اسلام و هندوگرایی چهارمین دین جهان است. بوداگرایی به سه شاخه اصلی بخش میگردد. راه بزرگ یا مهراه و راه کوچک یا کهراه و الماسراه (وَجرَیانا). بوداییان شاخه مهراه را مهایانا و شاخه راه کوچک را تیره واده یا هینایانا (هینه یانه) مینامند. کهراه، بوداگرایی سنتی است که بر اهمیت واپسین بیداردل تاریخی یعنی سیدارتا گوتما (Siddhartha Gautama) تأکید دارد. مهراهیها گوتما را بهعنوان بودا پذیرا هستند اما به شمار زیادی بوداهای دیگر نیز باور دارند.
بوداگرایی در پی رویدادهای تاریخی از هند و نپال رخت بربست و به سوی سرزمینهای شرقی کوچید. کشورهای جنوبی تر مانند سری لانکا پیرو شاخه کهراه و شمالیترها مانند چین و ژاپن پیرو گونههایی از کیش مهراه هستند.
بیشترین گسترش بوداگرایی زمانی رخ داد که آشوکا شاه بدین دین گروید و به گستراندن آن کمر بست.
خاستگاه اندیشههای بودا
پیرامون سه هزار سال پیش شاخههایی از آریاییان ایران، از بقیه جدا شده و به سرزمین هند کوچیدند. پیش از ورود آنها به شبه جزیره هند تیره دیگری در آنجا نشیمن داشت که به نام دراویدی معروف است. آریاییها پیرامون ۲۵۰۰ سال پیش یعنی بهنگام زایش بودا در بیشتر سامانهای شمالی هند جایگزین شده و بر آن نواحی چیره گشتهبودند.
سیدارتا گوتاما (بودا) با آنکه خود آریایی بود اما بیشتر اندیشههای بنیادین کیش او از ریشه دراویدی هستند. (برای جستاری مفصل در این باره نگاه کنید به: ع. پاشایی: هینه یانه، نشر نگاه معاصر، تهران ۱۳۸۰، صص ۱۱۹-۹۱).
جامعه هندوستان در زمان بودا به چهار ردهٔ (کاست) بخش میشد: برهمنها (روحانیان)، کشتریا (شهریاران و جنگاوران)، وایسیا (کشاورزان و بازرگانان) و سودرا (خدمتکاران برده). سیدارتا اسمآ به رده کشتریا تعلق داشت ولی اعلام داشت که از دید او همه مردم برابر و پاکزادند.
بوداگرایی و ایران
سکهای از پیروز پسر اردشیر ساسانی یافت شده که در آن وی از ارجگذاری خویش نسبت به دو دین زرتشتی و بوداگرایی خبر میدهد.
در سده ۶ زایشی یک رشته داستانهای بودایی بنام جاتاکا از روی ویرایش هندوی آنها بنام پنچا تنترا به پارسی میانه ترجمه شد و کلیلگ و دمنگ نام گرفت. در سده ۸ زایشی روزبه پوردادویه آن داستانها را به عربی برگرداند و نام کلیله و دمنه بر آنها نهاد. ترجمههای لاتین و یونانی آن کتاب بعدها در سده ۱۴ پایه داستانهای آسوپ نوشته یک راهب بیزانسی را تشکیلداد.
بوداگرایی در خراسان بزرگ تا اندازهای ریشه گرفته بود و یکی از کانونها و نیایشگاههای بزرگ آن در ص
نظرات شما عزیزان: